جواد حیدری

طفلان حضرت زینب(س)


این دو سرباز جوان رزم آورند

هر دو ابن الجعفر ابن الحیدرند

دو وجیها عند ربک دو عزیز

میوه ی دل نور چشم حیدرند

دو چکیده آیه ی قرآن حق

دو اثر از مکتب پیغمبرند

این دو مشتاق صعود آسمان

در حقیقت بال های جعفرند

تنفقوا مما تحبون منند

گرچه هر دو ریزه خوار اکبرند

وارث اسما وزهرایند ،آه

یادگار گلشنی نیلوفرند

می خورم سوگند بر اشک رباب

پیشمرگان علی اصغرند

با همه لب تشنگی بنگر اخا

با شهامت قلب لشگر می درند

گو علمدارت ببیند رزمشان

هر دو شاگرد امیر لشگرند

تا که قتل تو عقب افتد اخا

تیر ها را بر سر و تن می خرند

تو به فکر من ولی من فکر تو

عاشقان دلواپس یکدیگرند

بوده ام بنت الشهید اخت الشهید

حالیا ام الشهیدم بنگرند

گر که افتادند بر روی زمین

جسمشان بگذار ، گر چه پرپرند

در میان کوفه تا بازار شام

روی نیزه حافظان مادرند

گرچه ناقابل ولی از لطف تو

آبروی زینبت در محشرند

علی اکبر لطیفیان

طفلان زینب(س)


هجران گرفته دور و برم را برای چه؟

خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟

وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا

بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟

گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب

صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟

دارد سرت برای چه آماده می شود؟

پس آفریده اند سرم را برای چه؟

زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند

بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟

من التماس می کنم و تفره می روی

شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟

از مثل تو کریم توقع نداشتم

اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟

باشد نمی روند، ولی جان من! بگو

آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟

محسن مهدوی

طفلان زینب(س)

 

رسیده نوبتمان، باید امتحان بدهیم

خدا كند بگذارد خودی نشان بدهیم

رسیده وقت نماز رشادت و مردی

نمی شود كه من و تو فقط اذان بدهیم

اگر كه داد دوباره جواب سر بالا

بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم؟

بیا كه عهد ببندیم و قول مردانه

به هم دهیم كه قبل از حسین، جان بدهیم

به حاجت دل خود می رسیم اگر او را

قسم به پهلوی بانوی قد كمان بدهیم

بخند و غصه نخور، چون به قلبم افتاده

اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم

سعید توفیقی

  طفلان زینب(س)


حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد

دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

 آسمانم همه ابری است، تماشایش کن

 «نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی

دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم

با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!

همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم

دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند

بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد

تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند

از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم

در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!

تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند

هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند

عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند

تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

وحید قاسمی

طفلان زینب(س)


بغض نگاه خسته تان، ای مسیح من

مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست

 دار و ندار زندگیم نذر خنده ات

غصه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست

**

 در راه پاسداری آیین كردگار

 عمریست در كنار شما ایستاده ام

 این بچه های دست گلم را ز كودكی

 من با وضو و حبّ شما شیر داده ام

**

 سر مست باده های طهورایی توأند

 شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است

 پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند

 رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست

**

 ای پادشاه - تا تو رضایت دهی- ببین

 سر بند یا علی به سر خویش بسته اند

 بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند

 چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند

**

 عباس گفته: خواهرمن! مرحبا به تو

 این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند

 مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم

 شاگردهای اول پرتاب نیزه اند

**

 گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد

غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم

 تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید

 با نیت تلافی سیلی مادرم

**

 در آزمون صبر و محن، مادر شما

 با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید

 در دفتر كرامت من دست حق نوشت

ای دختر شهید، شدی مادر شهید